از مرغان مهاجر نشانیام را پرسیدے قرارمان این بهار خیابان خاطرہ ڪوچہ اردیبهشت پاے شڪوفہهاے ڪَیلاس ڪہ سالها پیش ریشہ دواندے درون نفسهایم مطمئنم نمیدانی،بوتہ شـ؏ـرهایم در باغچہ دوستداشتنت ڪَل میدهد هر روز و بہ بار مینشیند آرے سالهاست با نفسهاے تو زندہام آرام جانم بمان و با ناز نگاهت شب هایم را به رنگ نور در اور نمی دانی چقدر دلم میخواهد با تو قدم زدن در زیر نور مهتاب میخواهد و باش و این شب ها را پر کن از عشقی که اندازه اش همیشگی است تو را باید کمی بیشتر دوست داشت کمی بیشتر از یک همراه کمی بیشتر از یک همسفر کمی بیشتر از یک آشنای ناشناس تو را باید اندازه تمام دلشوره هایت اندازه اعتماد کردنت تو را باید با تمام حرف هایی که در چشمانت موج میزند یک شب بارانی یک آهنگ قدیمی یک شعر تمام نشدنی دوست دارم دوستت دارم مثل مسلک که میگهعشق تو سرمایمه نبینم اون روزو که نیستی پیشم یا مثل شایع که میگه از خودم عزیز تری برام یا مثل شادمهر که میگه دیدار من با تو اگه حتی تو خوابم باشه خوبه یا مثل تتلو که میگه هرثانیه هر لحظمی شیرینی شب بدمزمی آره خلاصه من اینجوری دوستت دارم دلبر
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|